قاب عکس کهنه ای دارد(طریقت) خلدستان /بانگ لیلا/ اشعار

ساخت وبلاگ

۩۩۩ ☫وصیت نامه= ما هرچه سرودیم (طریقت) به غزل گفت: ☫ ۩۩۩

شیر و گرگ و روباهی، گورخر و آهو و خرگوشی شکار کردند. شیر به گرگ گفت: این ها را تقسیم کن.گرگ گفت: گورخر که بزرگتر است از شیر، آهو سهم من و خرگوش مال روباه، که از همه کوچکتر است.شیر ناراحت شد و روی گرگ پرید و او را زخمی کرد و به روباه گفت: تو این شکارها را تقسیم کن.روباه گفت: خوشبختانه شکارها تقسیم شده اند. گورخر صبحانه ات، آهو ناهارت و خرگوش بمانند برای غذای شبت. شیر گفت: آفرین به تو ؛این هوش و دانایی را از کجا آورده ای؟ روباه گفت: از جامه سرخ رنگی که بر اندام گرگ پوشانیدی.

از کتاب: سی حکایت سی تصویر از کشکول شیخ بهایی،صفحه۴٨

یکی گربه در خانهٔ زال بود
که برگشته ایام و بدحال بود

دوان شد به مهمان سرای امیر
غلامان سلطان زدندش به تیر

چکان خونش از استخوان، می‌دوید
همی گفت و از هول جان می‌دوید

اگر جستم از دست این تیر زن
من و موش و ویرانهٔ پیرزن

نیرزد عسل، جان من، زخم نیش
قناعت نکوتر به دوشاب خویش

خداوند از آن بنده خرسند نیست
که راضی به قسم خداوند نیست

۩۩۩☫ قاب عکس کهنه ای دارد(طریقت) خلدستان /بانگ لیلا/ اشعار۩۩۩

عاشقانه

در خاطرات اسدالله ملک، نوازنده ماهر ویلون،خواندم که می گفت: من در اتاقم هر روز تمرین ویلون می کردم. بعد از مدتی دیدم دختر جوانی در اتاقش از خانه خودشون که روبروی اتاق کار من بود ،نشسته و معلومه که داره به صدای ساز من گوش میده ، و روزهای بعد هم آن دختر جوان ، همان جا می نشست و من هم تمرین می کردم.طولی نکشید که دلباخته اش شدم و مشتاق تر و دلباخته پرشورتر از قبل تمرین می کردم و گاهی لبخند رضایتش را حس می کردم. عاشق شده ای، ای دل سودات مبارک باد!...بعد از مدتی یک روز دیدم دختر نیامد.

دلم سخت گرفت. روز بعد هم پیداش نشد و روز بعد هم، دیگه انگار آب شده بود رفته بود تو زمین.ملک در ادامه می گه: دیگه طاقت نیاوردم. پاشدم رفتم درب خونه شون رو زدم. یکی اومد بیرون. من سراغ اون دختر رو گرفتم و ماجرا رو براش تعریف کردم.اون شخص گفت: پس شما نوازنده اون آهنگهایی هستین که لیلی رو از خود بی خود کرده بود آره؟ من گفتم لیلی؟ پاسخ داد: آره لیلی بود و مرتب تعریف شما را می کرد.گفتم خب لیلی کجا رفته؟و اون آهی کشید و پاسخ داد:لیلی فوت کرد.من پرسیدم چرا؟...پاسخ داد: لیلی بیمار بود و از هر دو پا فلج.اسدالله ملک می گه خشکم زد. همه ی بدنم مثل یه تیکه یخ شد.لیلی . . . لیلی من . . . یعنی او فلج و بیمار بوده؟...میگه با پاهایی لرزان کشان کشان خودم رو به خونه رسوندم و عقده ام ترکید.گریه برای لیلی ام . . .گریه ی لیلی... ملک از خود بی خود می شه. تمام وجودش پر از عشق لیلی ای که دیگر نیست.در این عالم نیروی درونش به جنبش در می آد ،و آرشه اش روی سیم های آماده ویلون می شینه، و شاهکاری توامان، با گریه هایش برای لیلی اش، خلق می‌شه. قصه لیلی تموم شد؛ ولی شاهکاری خلق شد ،،،که اسدالله ملک اسمش را گذاشت

«گریه ی لیلی».

باده ی چند ساله ام ، در گنجه پیدا کن مرا

هر غبار از صـورتم بُــگشای شیدا کن مرا

از تماشا کــردن رگبار لـــذَّت می بری

روبروی پنجره بنشین تماشا کن مرا

من که مشتاقم به لبــخندت : بخنــد

خنده کردی، بُغض کردی باز حاشا کن مرا

حاصل دوری اگرچه سخت تمکین می کنم

من که مجنونم تو از مجموعه منها کن مرا

با همین شیدائی ام بگذار در افسونگری

حالت خُنیاگری عینِ تمنّــا کن مرا

قاب عکسِ کهنه ای دارد(طریقت) سینه اش

در درونِ قاب قلبم بانگ لیلا کن مرا

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ
۩#خــُلدستان طریقت (صفحه جدید )۩# ✍ محمد مهدی #طریقت

خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 34 تاريخ : شنبه 2 دی 1402 ساعت: 17:45