۩۩۩ ☫ اشعار:فرهاد/حکایت (طریقت) روایت ☫ ۩۩۩
ای غزل همنفسِ صبح پس از بارانی
همنفس در قفسِ خـاطـرهها پنهانی
مانده ام در هوسِ عشق تو پرواز کنم یا نکنم
باز هم در قفسِ یاد توام زندانی
شرحِ دلبستن و دلکندنِ ما آسان نیست
من دوصد خانه ی نو ساختم از ویرانی!
بیگناهی مگر از ترسِ عذاب است نه عشق
برحذر باش از این وسوسهی شیطانی
چشم بستیم، ولی جای نظربازی داشت
شرحِ دیدارِ تو در جامهی تابستانی
در پسِ گیسوی تو شا مِ شب آغاز شود
شرح این نکته نشد ! انــجمنی طولانی ...
شرح حالِ شاعر
آغاز حیاتـــم شــده با آخــر طاغوت
دوران جوانی همگی رفت به تابوت
حالا سر پیری شده در دوره ی جالوت
دنیاهمه کشکست نجستیم چو یاقوت
آغاز جوانی همه در جنگ بسر شد
دوران جوانی همه در هنگ بسرشد
حالا سر پیری غمِ اُردنگ بسر شد
دلتنگی اوقات چوِ الدنگ بسر شد
من قصّهی یک چوب دو سر سوخته باشم
خوب است که الآن پدر سوخته باشم
هرکس به طریقی کمی از مال مرا خورد
کم کم ، همه دارایی وُ امـــوال مرا خورد
آفت زد وُ هی میوهی هر سال مرا خورد
ظالِــم صفتــی هــم ثمر ِ کال مرا خورد
من خلقت یک وصله ی ناجور جهانم
چون حاصلی از جنگ شر وُ شور جهانم
خامــوش مَــکن نور مَــرا کور جهانم
منظور توئی نورتوئی مورِ جهانم
محصولی از آن باغ ثمر سوخته هستم
گویند به ظنزم که پدر سوخته هستم
کس فکر زن وُ بچّه وُ آینــدهی ما نیست
فکر ِ دل ِ تنگ وُ لب ِ بیخندهی ما نیست
از بابت این مسئله شَـرمندهی ما نیست
این دوره که عمامه برازندهی ما نیست
تَه ماندهی این نسل ِ جگر سوخته باشیم
البته که می باست ،،، پدر سوخته باشیم
باید به گل وُ سبزه وُ سَرو وُ سمن آموخت
باغ وُ گُل وُ پـروانه وُ زاغ وُ زغن آمــوخت
از جــامِ فـلان زَهــرِ تمـام ِ بدن آمـوخت
ازخورده وُ ناخورده ی آشی دهن آمـوخت
پرسید یکی کوی پدر سوختگان را!
این است که الانه پدر سوختگان را!
بدکاره وُبدصورت و بدسیرت و بدمست
رفتند پَس ِ پرده و با هم شده همدست
یعنی که من و این همه بیراهه و بُنبست
تا بوده همین بوده و تا هست همین هست
از لحظهی آغاز ِ سفر سوخته بودم
ایکاش که از روز اَزل سوخته بودم
از گور درآورده غم ِ نان پدرم را
خَم کرده به نزدِ کس و ناکس کَمَرم را
پُر کردهام از دزد و دغل دور و برم را
تا بَین دوکان جا بکنم بلکه خَرم را
خاکی گهرآلود و گهر سوخته بودم
ایکاش که الآن پــدر سوخته بودم
یک عدّه از این مائده خوردند وُ رهیدند
نفــت وُ دَکَل از منطقه بُردند وُ پریدند
هی پول به هر بانک سپردند وُ خزیدند
با این همه از شــرم نمُــردند وُ نمیرند
از این همه بردار و بِبَر ، سوختگان را
هیزم شدگان سوختگان سوختگان را
درمدرسه یک نیمهی عمرم به هدر شد
نیم ِ دگـــرش بَــر ســر ِ امّا و اگـــر شد
دنبــال هنر رفتم و خــونم به جگر شد
بیچاره هرآن کس که به دنبال هنر شد
پروردهی این خاک هنر سوختگانم
این است که الانه پدر سوختگانم
من قصّهی یک چوب دو سر سوخته بودم
ایکاش که الآ ن پدر سوخته بودم
۩۩۩☫ عرصهء شعر وادب (طریقت)انجمن خلدستان / اشعار☫۩۩۩
آواز وُ صدایِ ساز فاخر اینجاست
دیوان وُ خدای ِشعرِ شاعر اینجاست
از بسکه(طریقت) انجمن کرده به پا
این ماە همیشه حیُّ حاضر اینجاست
***
دیده برهم مینِهم دل را به کامت میکنم
این غزل را با پریشانی بـــه نامت میکنم
چون قناری مینشینم دمبهدم در باغ گل
عاقبت یکروز میبینی، که رامت میکنم
دیدنِ رخسار گلگون را کنی بر من تباه
بعد از آن بوییدن گل را حرامت میکنم!
عاشقت باشم ولی با غنچۀ لبخند خود
مات و مبهوتم ولی البته خامت میکنم
میفریبی با کلامت، این دل بشگسته را
شوروغوغا میکنم، محو کلامت میکنم
گرچه میباشد(طریقت)عرصهٔ شعر و ادب
انجمن تقدیم می دارم سلامت میکنم
__________
======
برچسبها: اشعار, شرح حالِ شاعر, خلدستان طریقت, شهیدان
خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 55 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 ساعت: 12:42