دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم نیست در کس کرم و وقت طرب میگذرد چاره آن است که سجاده به می بفروشیم خوش هواییست فرح بخش خدایا بفرست نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم گل به جوش آمد و از می نزدیمش آبی لاجرم ز آتش حرمان و هوس میجوشیم میکشیم از قدح لاله شرابی موهوم چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم بخوانید, ...ادامه مطلب
۩۩۩ ☫ اشعار:فرهاد/حکایت (طریقت) روایت ☫ ۩۩۩ ای غزل همنفسِ صبح پس از بارانیهمنفس در قفسِ خـاطـرهها پنهانی مانده ام در هوسِ عشق تو پرواز کنم یا نکنمباز هم در قفسِ یاد توام زندانی شرحِ دلبستن و دلکندنِ ما آسان نیستمن دوصد خانه ی نو ساختم از ویرانی! بیگناهی مگر از ترسِ عذاب است نه عشقبرحذر باش از این وسوسهی شیطانی چشم بستیم، ولی جای نظربازی داشتشرحِ دیدارِ تو در جامهی تابستانی در پسِ گیسوی تو شا مِ شب آغاز شودشرح این نکته نشد ! انــجمنی طولانی ... شرح حالِ شاعر آغاز حیاتـــم شــده با آخــر طاغوت دوران جوانی همگی رفت به تابوت حالا سر پیری شده در دوره ی جالوت دنیاهمه کشکست نجستیم چو یاقوت آغاز جوانی همه در جنگ بسر شد دوران جوانی همه در هنگ بسرشدحالا سر پیری غمِ اُردنگ بسر شد دلتنگی اوقات چوِ الدنگ بسر شد من قصّهی یک چوب دو سر سوخته باشمخوب است که الآن پدر سوخته باشم هرکس به طریقی کمی از مال مرا خوردکم کم ، همه دارایی وُ امـــوال مرا خوردآفت زد وُ هی میوهی هر سال مرا خوردظالِــم صفتــی هــم ثمر ِ کال مرا خورد من خلقت یک وصله ی ناجور جهانم چون حاصلی از جنگ شر وُ شور جهانم خامــوش مَــکن نور مَــرا کور جهانم منظور توئی نورتوئی مورِ جهانم محصولی از آن باغ ثمر سوخته هستمگویند به ظنزم که پدر سوخته هستم کس فکر زن وُ بچّه وُ آینــدهی ما نیستفکر ِ دل ِ تنگ وُ لب ِ بیخندهی ما نیستاز بابت این مسئله شَـرمندهی ما نیستاین دوره که عمامه برازندهی ما نیست تَه ماندهی این نسل ِ جگر سوخته باشیمالبته که می باست ،،، پدر سوخته باشیم باید به گل وُ سبزه وُ سَرو وُ سمن آموختباغ وُ گُل وُ پـروانه وُ زاغ وُ زغن آمــوختاز جــامِ فـلان زَهــرِ تمـام ِ بدن آم, ...ادامه مطلب