خــلدستان طریقت

متن مرتبط با «آستان» در سایت خــلدستان طریقت نوشته شده است

برآستان حانان »خلدستان طریقت + ورژن قدیمی

  • ۩۩☫برآستان جانان(طنز) ورژن جدید / غم مخور ☫۩۩ بر لب آمد گر ز بى‏ پولى تو را جان، غم مخوريا تو را در زندگانى نيست سامان، غم مخور گر چه آزادند دزد و رانت‏خوار و مختلسدر عوض روزنامه‏ چى باشد به زندان، غم ‏مخورقيمت گور و كفن هرچند بالا مى ‏روددر مقابل، نرخ انسان هست ارزان غم مخوراى كه دارى مدرك ليسانس و خدمت كرده ‏اىعرضه كن سيگار در كنج خيابان، غم مخور گرچه دانشگاه آزاد از تو ميليون ‏ها گرفتليك يك شاهى نيرزد مدرك آن، غم مخورچون جرايد جمله تعطيل موقّت ! مى ‏شوندچيزهاى ديگرى آيد به ميدان، غم مخورنوبت فرزندسالارى رسيد، اى زن ‏ذليلسلطنت را نيست درين خانه سلطان،غم مخورروزگارى در كوير و غيره سدها ساختندگر به جاهاى دگر باريد باران، غم مخورمصلحت را مى ‏دهد تشخيص، از ما بهتران صحبت از مجلس نكن، بهر وكيلان غم مخورگر (طریقت) ناگهان ترمز بريد و تند رفتچون از اوّل كنده بود از جاى، فرمان، غم مخور«شاعر»! اينجا تا به قبرستان دو فرسنگ است، ولي«هيچ راهى نيست كان را نيست پايان، غم مخور» ۩#خــُلدستان طریقت (طنز+غم مخورجدید )۩#محمد مهدی #طریقت ۶ اسفند سال ۱۳۷۷ شمسی «ابوالحسن ابتهاج» مدیر «سازمان برنامه» در دوره پهلوی درگذشت و خاطراتش را باقی گذاشت که در آن پُر از مطالب جالب است.، ابتهاج از سال ۱۳۳۳ شمسی مدیر سازمان برنامه ایران شد و ۴ سال بیشتر دوام نیاورد؛ رفت که رفت! تاریخ چنین روایت می‌کند که وی معتقد به برنامه‌ریزی کلان برای اداره کشور بود که البته معلوم است نه دولت پهلوی، نه سیاست‌مداران آن روزگار و نه حتی شاه پهلوی و درباریان نمی‌توانستند با این موضوع کنار بیایند. ابتهاج که زبان تند و تیزی هم داشت تقریبا همیشه با همه و حتی شخص شاه پهلوی درگیر بود و حتی یک‌بار هم به یک اتهامی فرستادندش داد, ...ادامه مطلب

  • نثر :ارائه مطلب /محمّد مهدی (طریقت) روایت +برآستان جانان +حزین

  • ۩۩ ☫ نثر :ارائه مطلب /محمّد مهدی (طریقت) روایت ☫ ۩۩۩ بـیـا کـه قصـر امـل سخـت سست بنیادست بـیــار بــاده کــه بنیاد عمـر بر بادست غــلام هـمـت آنـم کــه زیــر چــرخ کـبـود ز هـر چـه رنــگ تعلق پـذیـرد آزادست چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب سـروش عـالـم غیبم چه مژده‌ها دادست کــه ای بـلـنـدنـظـر شـاهـبـاز سـدره نشین نـشـیمن تو نه این کنج محنت آبادست تــو را ز کـنـگـره عـرش مـی‌زنـنــد صـفـیـر نـدانـمت که در این دامگه چه افتادست نـصـیـحـتـی کـنـمـت یـاد گیـر و در عمل آر کـه ایـن حـدیـث ز پیر طریقتم یادست غـم جـهـان مـخــور و پـنـد مـن مـبـر از یاد که ایـن لطیفه عشقـم ز ره روی یادست رضــا بــه داده بــده وز جـبـیـن گره بگشای که بـر مــن و تـو در اختیـار نگشادست مـجـو درسـتـی عـهـد از جـهـان سست نهاد که ایــن عجــوز عـروس هـزاردامادست نـشـان عـهـد و وفــا نـیـسـت در تبـسم گل بـنـال بـلـبـل بی دل که جای فریادست حسـد چـه می‌بـری ای سست نظم بر حافظ قـبـول خـاطر و لطف سخن خدادادست بیت نخست: بـیـا کـه قصـر امـل سخـت سست بنیادست بـیــار بــاده کــه بنیاد عمـر بر بادست معنای بیت نخست: بیا و ببین که آرزو هرچند مانند کاخی زیباست اما بنیاد و شالوده‌­ای بسیار سست دارد، بنابراین باده را بیاور(تا خوش باشیم) که اساس عمر نیز بر باد است. نکات و معانی: قصر امل: اضافه تشبیهی؛ آرزو به کاخ تشبیه شده است. سخت: ایهام تضاد با کلمه سست. بر باد بودن بنیاد عمر: ایهام؛ ۱. اساس زندگی بر نفس کشیدن است، ۲. ناپایدار و بی‌­ثبات بودن زندگی. جناس: باد و باده، بیا و بیار. تکرار: بنیاد. بیت دوم: غــلام هـمـت آنـم کــه زیــر چــرخ کـبـود ز هـر چـه رنــگ تعلق پـذیـرد آزادست معنای بیت دوم: من بنده و غلام کسی هس, ...ادامه مطلب

  • خُلدستان طریقت: اشعار +نثر =برآستان جانان

  • ۩۩۩ ☫ اشعار(عرش-فرش ) دو بیتی ☫۩۩۩ فرش است به جاده کی میآئی ز اَلست درفرش به هر چه هست نقصان و شکست پندار به عرش هر چه در عالم نیست انگار که عرش درهمین عالم هست هَزار بلبل دستان هزار وعده وَ عید شراب کهنه بیاور ، که روز تازه دَمید من از کدام تبارم که اینچنین زارم؟ تمام روزِ سیاهم به شامِ عیدسپید چه بود سهم من از روزگارِ بازیگر تمام وسعت دنیا چو چاکری چاپید خیال و خاطره ای محو ،در کشاکش دَهر یقین باکره ای ، روزگار پُر تردید در آستانه ی عید از ازل خبرآمد (طریقت)از شب شعروُ کمالِ صبح امید ۩۩۩ ☫ ز طبع سرکش شاعر (طریقت) حق بین / اشعار ☫ ۩۩۩ آه از این زشتان که مه رو می‌نمایند از نقاباز درون سو کاه تاب و از برون سو ماهتاب زِ اشکِ شمع که در شام تار چکچکه شد گُـهر ز دیده ی شب زنده دار چکچکه شد به شب غبار گنه زآب دیده باید شُستزِ اشک پاک سحر ، این غبار چکچکه شد بوَد ز چشم ستم‌بین من که در همه عمرسرشکم از ستمِ روزگار چکچکه شد دلم شکسته و گردون شهاب ثاقب خودبه سرشکستگی ام ، گریه وار چکچکه شد زمانه زرگر عیّار شد که بار دغلدر آلیاژ ، به جای عیار چکچکه شد فریب نرد وفای بشر مخور ای دل!که طاس کذب و ریا در قِمار چکچکه شد نهاده شیخ ز سجّاده دام و بر سر آنز سبحه ، دانه به صید شکار چکچکه شد زهی صداقت ساقی که باده‌ای جانبخشفــزون ‌تر از همه بهــر خُمار چکچکه شد به زندگی نکند گر وفا بوَد چون خارگُلی که دوست به سنگ مزار چکچکه شد ز دیدگانم اگر خون چکد عجب نبوَدکه خونِ دل بوَد از جور یار چکچکه شد ز سوز دل بوَد اشکم به وفق آتش وُ آبز کوه آتش اگر ، آبشار چکچکه شد ز سنگ فتنه ی اطفال جنگجوی جهانز شاخ صلح و صفا برگ و بار چکچکه شد ز تیزچنگ عقابان جان‌شکار بشرکبوتران وفا جان‌سپار چکچکه شد چگونه غم, ...ادامه مطلب

  • برآستان جانان :خلدستان طریقت (آذر1402)

  • ۩☫اشعار/ شعر(طریقت )از طرف مهد انجمن =در دفتر قبول مهر سهیلانگاشته ☫۩ ۩۩۩☫(طریقت:اشعار (دوبیتی) (طریقت)☫۩۩۩ با رفتنت من ماندم وُ ، یک فکر خالی از غزل دیدی که مجنون گشته ام شادی‌ برآرم ازمثل افسوس صد افسوس ،شد از درد بی درمانی ام این خانه وُ دنیای من ،کُندویِ از خالی از عسل*** چه کنایه سر زد از ما درِسر سـرا ببستی سوی دیگران نشستی صف دوستان شکستیدر توبه را شکستم به نشانه ی تطاول که به سمت مُشک زلفت نکند دراز دستی ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی کسی از خرابه ی دل نشنید انجمن را در انجمن بستی و به سلطنت نشستی به قلمرو حکایت به سروده ام روایت که به پاکی اش نرفتی و به سختی اش نبستیبه تمام عذر گفتم که به لب رسید جانمز غرور باز گفتی که مگر هنوز هستی؟ ز طواف کعبه بگذر، تو که حق نمی شناسی به در کنشت منشین تو که بت نمی پرستی تو که ترک سر نگفتی ز پیش چگونه رفتی؟ تو که نقد جان ندادی ز غمش چگونه رستی؟اگرت هوای تاج است ببوس خاک پایش که بدین مقام عالی نرسی مگر ز پستی مگر از دهان ساغر مددی رسد به ساقی دگران یاقی اند وُ ز شراب ، خورده مستی به پسر مگو حقیقت ،شده پیرما (طریقت) به هزار کن توسل زِ کمند شوق جستی ** صبح اَزل که راز خلقت دنیا نگاشتهشام اَبد به نام بلبل شیدا نگاشته پروانه را فدایی شمع هر انجمن اسرار باده با قلم لا نگاشته راز وُ نیاز عاشق وُ معشوقه دلستانصبح ازل به سینه‌ نکیسا نگاشته فرهاد وار هر آنکه نهد پا به بیستونشیرین وَش به خطّ ِ کلیسا نگاشته لیلی ندارد از غمِ مجنون چرا خبرزین ماتمش به سینه‌ی صحرا نگاشته اثنی عشر به سوره‌ یوسف سپس به کهف لوح وجود سـفرهِ زلیخا نگاشته هرشاعری که قلم زد به خونِ پاکشامِ اَبــد به دفتر دل‌ها نگاشته ناز, ...ادامه مطلب

  • اشعار : برآستان جانان (سعدی )علیه الرحمه +این همه اهلِ (طریقت) که در آفاق روان

  • ❀چایت را بنوش❀ ❀نگران فردا نباش❀ ❀از گندمزار من و تو❀ ❀مشتی کاه میماند برای بادها❀ دل به دریازدنت گرچه تماشـاست مرا گر نباشی چه تماشا لب دریاست مرا بوئی از پیرهنت رفت ولی باز نشگشت شرح تقدیر عجیبی ز زُلیخاست مرا آب از دیده و شوری به دلم می ریزد آنچه خوبان همه دارن نکیساست مرا من تورا سیر ندیدم که پریشانی رفتی با نگاه تو مرا باز سخن هاست مرا شعار سحرگاهم در بی سر و سامانی در خاکم وُ غلتانم من اشکم وُ من دردم سیب از شاخه خدا کردی و با رسم اَزل تا اَبد رسم ادب نغمه ی لیلاست مرا ح.(طریقت) موضـــــوعات مــــرتبط: اشعار، مناسبت ملی، متن ادبی، سیاسی، غزلیات، برآستان جانان(تذکره شعرا)، خاطرات، آثارچاپ شده __________ ====== برچسب‌ها: اشعار, برآستان جانان, سعدی, علیه الرحمه بخوانید, ...ادامه مطلب

  • طنز روز پدر + برآستان جانان (طریقت)پروین اعتصامی

  • یکی از اصطلاحات و نمونه اشعار زنده یاد پروین اعتصامی روحش شاد . بُرد دزدی را سوی قاضی عسس خلق بسیاری روان از پیش و پس چیره دستان می رُبایند آنچه هست می بُرند آنگه ز دُزدِ کاه دست دُزد اگر شب گرمِ یغما کردن است دُزدیِ حُکّام روز روشن است حاجت ار ما را ز راه راست بُرد دیو قاضی را به هر جا خواست بُرد هنوز هم این شعر فقط وزن و قافیه ای است در کتابِ ادبیاتِ فارسی برای بچّه مدرسه ای هاکه آن را از بَر کنند و تکلیف اش را از سر خود و معنی اش را از پایِ خانم معلم و وظیفه اش را گردنِ مدیر وا کنند. باور کنید که فقط به اندازه ی نمره ای که برایش در نظر گرفته اند می ارزد. اگر بیش از این می ارزید که جایش در کتابِ تاریخ بود نه ادبیات. برای این که حق را به جانبِ خودتان سوق دهید، لازم نیست همیشه صدایتان را بلند کنید! گاهی بهتر است که چیزِ دیگر و بهتر و مؤثرتری را بلند کنید. گاهی بی صدا هم می شود قیافه ی حق به جانب گرفت. البته نیازی به این نیست که قیافه ی مظلوم نمایِ مادرمرده ها را به خودتان بگیرید. جوری برجستگی تان را به رُخِ همه بکشید که حق به حق دار نرسد و فقط به شما برسد. مشکل را به گردنِ کوچک ترها بیندازید و راهِ حل را به بزرگترها حواله بدهید. می گویند: شفاءالدوله- پدر شجاع الدین شفا- در قم شفاخانه(مطب) داشت. این شفا خانه برابر صحن حضرت معصومه( علیهاالسلام) بود. دکتر شفاءالدوله به جای این که در تابلوی مطب خود بنویسد: «پزشک متخصص امراض داخلی و خارجی و زنانه و مردانه...»، با اشاره به صحن حضرت معصومه، یک شعر لطیف با خط خوش بر کاشیِ قشنگ نوشته، و در واقع تمام مسئولیت را از خود سلب کرده بود. آن شعر این است: مطَّبِ دکتر اینجا، کاخِ بنتِ مصطفی آنجا بشارت دردمندان را، دوا اینجا، شفا آنجا! هیچ, ...ادامه مطلب

  • برآستان جانان : ملک الشعرای بهار

  • روان شد لشکرِ آبان به طرفِ جویبار اندر نهاده سیمگون‌رایت به کتفِ کوهسار اندر چو بر بستان کفن پوشید برفِ تندبار اندر درختِ سرو بر تن کرد رختِ سوگوار اندر درختان لرز لرزان در میانِ جویبار اندر به پایِ هر درختی برگ‌ها گشته نثار اندر به باغ آیند زاغان شامگاهان صد هزار اندر در افکنده به ابرِ تیره بانگِ غار غار اندر بدین معنی یکی بنگر به احوالِ دیار اندر در افتاده به چنگِ دشمنانی دیوسار اندر تو گوئی مرگ بگشاده به ایرانشهر بار اندر به جانِ کشور افتاده گروهی, ...ادامه مطلب

  • خلدستان طریقت(برآستان جانان)شهریار+مخزن الاسرار (نظامی)

  • ۩۩۩ ☫برآستان جانان (طریقت)نظامی + حکایت ☫ ۩۩۩ با همه چون خاکِ زمین پست باش وز همه چون باد تهیدست باش آن که تو را توشۀ ره می‌دهد از تو یکی خواهد و ده می‌دهد شهر و سپه را چو شوی نیکخواه نیکِ تو خواهد همه شهر و سپاه خانه‌برِ مُلک، ستم‌کاری است دولتِ باقی ز کم‌آزاری است عاقبتی هست، بیا پیش از آن کردۀ خود بین و بیندیش از آن راحتِ مردم طلب، آزار چیست؟ جز خجلی حاصلِ این کار چیست؟ مُلکِ ضعیفان به کف آورده گیر مالِ یتیمان به ستم خورده گیر روزِ قیامت که بوَد داوری شرمِ نداری که چه عذر آوری؟ رسمِ ستم نیست جهان یافتن مُلک به انصاف توان یافتن هرچه نه عدل است، چه دادت دهد؟ وآنچه نه انصاف، به بادت دهد عدل، بشیری است، خرد شاد کن کارگری مملکت آباد کن مملکت از عدل شود پایدار کارِ تو از عدلِ تو گیرد قرار ( مخزن‌الاسرار نظامی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بر آستان جانان (تذکره )حافظ سبکتر از پر مرغان => شبنم ماهینی

  • ۩۩۩ ☫ برآستان جانان زخانقاه به میخانه می رود (حافظ) غزل، ☫ ۩۩۩ صبا به تهنیت پیر می‌فروش آمد که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد تنور لاله چنان بـــر فروخت باد بهار که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد ز فکر تفرقه باز آن تا شوی مجموع به حکم آنکه جو شد اهرمن، سروش آمد ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد چه گوش کرد که باده زبان خموش آمد, ...ادامه مطلب

  • برآستان جانان (ژاله اصفهانی) واژگون

  • عالمی شاد می شود با شعر از غم آزاد می شود با شعرکندن کوه می شود شیرین تیشه فرهاد می شود با شعرجان همآهنگ می شود آنی نقشه برآب می شود با شعراز رگ تاک تا شراب عشق باده بنیاد می شود با شعر ای بسا در شکارگاه نگار صید صیاد می شود با شعر آتش انتــقام را کشته شــده کینه بر باد می شود با شعر دست در دست وُ پای درمیدان میهن آباد می شود با شعربا (طریقت) هرآنکه بنشیند آدمیزاد می شود با شعر ۩۩۩ ☫ نثرو نظم (طریقت) ژاله رنگین لازمست ☫۩۩۩ ★★★ چند خصوصیت شاعرِمدادی! شاعر مشغول نوشتن با مداد بود.کامل پرسید: چه می نویسی؟شاعر لبخندی زد و گفت: مهمتر از نوشته ها،مدادیست که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی! کامل تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید.شاعر گفت: پنج خاصه در این مداد هست. سعی کن آن ها را به دست آوری. اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست! دوم: گاهی مداد کُندرا باید بتراشی، این باعث رنجش می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می برى از تو اُنس بهتری می سازد! سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست! چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید! پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگی مى كنى، رَدی از آن به جا مى ماند؛ پس در انتخاب اعمالت دقت کن! ششم: آثار مدادی شاعردر ابتدا جذاب شنیدنی،دیدنی وبه خاطرِ خیال سپردنی مداد نو وَ تیز کُندی به همراه دارد که صیقل کامل قُلچماق مداد را می طلبد . هفتم : ناناز تراش کامل مداد, ...ادامه مطلب

  • برآستان جانان (مولوی +دهلوی =>ملک الشعرای) بهار

  • صبا می‌جنبد و بازم پریشان می‌کند از سر دلِ بدبخت اگر وقتی به حالِ خویش می‌آید رسید ایّامِ گُل وآن شوخ خواهد رفت در بُستان از آن روزی که می‌ترسیدم اینک پیش می‌آید (دهلوی) آیم کنم جان را گرو، گویی: مده زحمت برو خدمت کنم تا وا روم، گویی که: ای ابله بیا ای دل قرارِ تو چه شد؟ وآن کار و بارِ تو چه شد؟ خوابت که می‌بندد چنین اندر صباح و در مسا؟ دل گفت: حسنِ رویِ او، وآن نرگسِ جادویِ او ، وآن سنبلِ ابرویِ او، وآن لعلِ شیرین ماجرا ای عشق پیشِ هر کسی نام و لقب داری بسی من دوش نامِ دیگرت کردم که: دردِ بی‌دوا چِننده‌یْ گل ار خارَش انگشت خست گنه بر چننده‌ست، بر خار نیست **** یکی موسمِ گل بر آن برگذر ز دیدن گرت دیده بیزار نیست بر آن سبزه و گل بِچَم شادمان گرت جان رمنده ز گلزار نیست ببینی گرت نیستی خارخار که صد گونه گل هست و یک خار نیست نگه کن بر آن جویبارِ روان که گویی به‌جز اشکِ کهسار نیست بوَد دختِ دریا و دلبندِ کوه دلش لیک در بندِ دلدار نیست نیاساید الّا در آغوشِ مام ازیرا به‌جز رفتنش کار نیست نگه کن بدان تازه گل در بهار که خرّم چنو گونۀ یار نیست نگه کن بدان میوه اندر درخت که رخشان چنو دُرِّ شهوار نیست .( ملک‌الشعرا بهار ) موضـــــوعات مــــرتبط: برآستان جانان(تذکره شعرا)، بدون شرح، گوناگون __________ ====== برچسب‌ها: برآستان جانان, مولوی, دهلوی, ملک الشعرای بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برآستان جانان (کمانچه زن ) منتظری+حکایت روایت طریقت

  • ۩۩☫ برآستان جانان(مولانا)رهبر مردمی (نامه درگشاده ☫۩۩۩ 'نسل انتقالی به پایان راه نزدیک میشود''* اگر متوسط سن رزمندگان دفاع مقدس را ۲۳ سال در نظر بگیریم و سال ۶۳ را متوسط هشت سال دفاع مقدس محاسبه کنیم، سن متوسط بازماندگان دفاع مقدس (رزمندگان، جانبازان و آزادگان) در سال ۱۴۰۰ باید عددی حدود ۶۰ سال باشد و البته آسیب های روحی و جسمی وارده به این افراد، آنان را مشابه پیرمردانی ۷۰ تا ۸۰ ساله (بسته به نوع و شدت آسیب های روحی و جسمی) نشان می‌دهد. دیگر خبری از والدین شهدا نیست و تقریبا پدران و مادران شهدا به آخر خط رسیده اند و جمعیت بسیاری از آنان به فرزندان خود پیوسته اند.آرام آرام جانبازان، ایثارگران و رزمندگان بار و بندیل سفر را می بندند تا به رفقای آسمانی خود بپیوندند و تقریبا هر روزه در هر کوی و برزنی صدای لا اله الا الله را برای تشییع اینان می شنویم.تا ده سال آینده، اگر خبرنگارانی هوس مصاحبه و گفتگو با یکی از رزمندگان زنده مانده از جنگ و دفاع مقدس را داشته باشند باید شهر به شهر، کوه به کوه و دیار به دیار، روزها و ماهها، بگردند، تا شاید بتوانند یک کهنه سرباز پیر و فرتوت را، که نای سخن گفتن ندارد ، پیدا کنند تا مصاحبه ای نمایند: اگر دوباره جنگی شروع شد و ما نبودیم از قول ما *رزمندگان دیروز* به *رزمندگان فردا* بگوئید:در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به *بعد از جنگ* هم بیاندیشید.مبادا *ارزش‌ها* در خاکریزها جا بماند، و ارزش ها، مثل امروز، *عوض* شود و *عوضی‌ها* ارزشمند شوند. می بینید که چگونه ما را *غریبه* می‌پندارند! آن روزها:*قطار قطار* می رفتیم.. *واگن واگن* بر می گشتیم.*راست قامت* می رفتیم.. *کمر خمیده* بر می گشتیم.*دسته دسته* می رفتیم. *تنها تنها* بر می گشتیم.بی‌هیچ استقبال و جشن و, ...ادامه مطلب

  • برآستان جانان : (ایروانی ) فرزانه

  • ۩۩☫برآستان جانان : (ایروانی ) فرزانه ☫۩۩۩ ‍ وقتی به هم رسیدیم آینه‌ها، به ناگاه روشن شدند وقتی شعر گفتی دنیا پر از لبخند شدآسمان هم خندیدودر گیرودار عشق مانم‌نم، مهربانی بارید اما امروزامروز، کسی از من دلگیر نشودمی‌خواهم امروزتنهاییِ خود را سخت در آغوش بگیرمعشق در ذات خود است که آتش می‌زندو من، ققنوس‌وار بر آنم که از خود بزایمخود را در آیینه عاشق شوم #فرزانه_ایروانی http://shoresheidai.blogfa.com/ >>> : وبلاگ جهانی شاعران و نویسندگان >>> موضـــــوعات مــــرتبط: برآستان جانان(تذکره شعرا) __________ ====== برچسب‌ها: برآستان جانان, ایروانی, فرزانه ادامه مطلب بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اَلمِنَّةُ لِلَّه که درِ میکده باز است +شاهنامه +تذکره =>برآستان جانان

  • باز پرسید ز گیسویِ شکن در شکنشکاین دل غم‌زده، سرگشته، گرفتار، کجاست؟ عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو؟دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست؟ ساقی و مطرب و می، جمله مهیاست ولیعیش، بی یار مهیا نشود یار کجاست؟ سلسلهٔ موی دوست، حلقه دام بلاستهر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست گر بزنندم به تیغ، در نظرش بی‌دریغدیدن او یک نظر، صد چو مَنَش خون‌بهاست گر برود جان ما، در طلب وصل دوستحیف نباشد که دوست، دوست‌تر از جان ماست دعوی عشاق را، شرع نخواهد بیانگونهٔ زردش دلیل، ناله زارش گواست مایهٔ پرهیزگار، قوت صبر است و عقلعقل گرفتار عشق، صبر زبون هواست دلشدهٔ پای‌بند، گردن جان در کمندزهرهٔ گفتار نه، کاین چه سبب وآن چراست مالک ملک وجود، حاکم رد و قبولهر چه کند جور نیست، ور تو بنالی جفاست تیغ برآر از نیام، زهر برافکن به جامکز قِبَل ما قبول، وز طرف ما رضاست گر بنوازی به لطف، ور بگدازی به قهرحکم تو بر من روان، زجر تو بر من رواست هر که به جور رقیب، یا به جفای حبیبعهد فرامش کند، مدعی بی‌وفاست سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوستگو همه دشنام گو، کز لب شیرین دعاست حضرت سعدی موضـــــوعات مــــرتبط: اشعار، برآستان جانان(تذکره شعرا)، بدون شرح، گوناگون __________ ====== برچسب‌ها: شاهنامه, تذکره, برآستان جانان بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برآستان جانان(سعدی) + (اخلاق بردیانت مقدم است) چهارشنبه سوری

  • پیش به سوی چهار شنبه سوری 1400 امسال یعنی سال 2022 شب یک شنبه معادل با سیزدهم فوریه و بیست و چهارم بهمن و صبح دوشنبه صبح معادل با چهاردهم فوریه و بیست و پنجم بهمن ماهجشن آتش افروزی در میان ارمنیان به نام «دِرِندِز» یا «ترانتاز» ارمنیان ایران این جشن را در نیمه ی زمستان و در شب 13 فوریه به نام «تیرن انداراج»(tearan andaraj یا «دیارنداراج» با تشریفات خاص برپا می کردند و بعدها در ارمنستان «تِرانتاز» و «دِرِندِز» خوانده شد ولی مراسم کنونی این جشن هنوز شباهت های بسیار به مراسم جشن سده دارد. این جشن که موسوم به درندز یا درنداراج به ارمنی Տեառնընդառաջو به انگلیسی ddarach است معمولاً در 13 یا 14 فوریه برگزار می شود و از جشنهای بسیار کهن ارمنیان است که بعد از پذیرش مسیحیت توسط ارمنیان به آن رنگ و روی مسیحی داده شده است.      برای این جشن دو روایت  ارائه می شود  1: روایت پیش از مسیحیت:در این روز برای سه ایزد به نام های « تیرՏիր » که در ارمنستان  ایزد رویاها و دانایی و دبیری بود و ایزدبانوی « نونه  նաև »  که خدای خورشید بود و«  واهاگنՎահագն » که ایزد رزم و جنگ بود جشن گرفته می شد. در ارمنستان باستان برای آتش صفات زنانه و برای آب فروزه های مردانه قائل بودند.ا فلسفه ی وجودی:در افسانه های ارمنستان کهن آمده است که که خدایان آرامازد(=اهورامزدا)و آستقیک بر قله ی کوه پاقات نشیمن داشتند و کمی پایین تر از نوک کوه،جایگاه آتش جاویدان و در پای کوه منزل چشمه ای بزرگ بود.پس آتش و آب خواهر و برادر بودند.بنابراین نه تنها آب و آتش بلکه خاکستر نیز مقدس شمرده میشد.این جشن که بازتابی از جشن سده در روزگار کهن بود با برخی پیرایه ها در زمره ی جشن های کلیسای ملی , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها