برآستان جانان (مولوی +دهلوی =>ملک الشعرای) بهار

ساخت وبلاگ

صبا می‌جنبد و بازم پریشان می‌کند از سر

دلِ بدبخت اگر وقتی به حالِ خویش می‌آید

رسید ایّامِ گُل وآن شوخ خواهد رفت در بُستان

از آن روزی که می‌ترسیدم اینک پیش می‌آید

(دهلوی)

آیم کنم جان را گرو، گویی: مده زحمت برو خدمت کنم تا وا روم، گویی که: ای ابله بیا

ای دل قرارِ تو چه شد؟ وآن کار و بارِ تو چه شد؟ خوابت که می‌بندد چنین اندر صباح و در مسا؟

دل گفت: حسنِ رویِ او، وآن نرگسِ جادویِ او ، وآن سنبلِ ابرویِ او، وآن لعلِ شیرین ماجرا

ای عشق پیشِ هر کسی نام و لقب داری بسی من دوش نامِ دیگرت کردم که: دردِ بی‌دوا

چِننده‌یْ گل ار خارَش انگشت خست گنه بر چننده‌ست، بر خار نیست

****

یکی موسمِ گل بر آن برگذر ز دیدن گرت دیده بیزار نیست

بر آن سبزه و گل بِچَم شادمان گرت جان رمنده ز گلزار نیست

ببینی گرت نیستی خارخار که صد گونه گل هست و یک خار نیست

نگه کن بر آن جویبارِ روان که گویی به‌جز اشکِ کهسار نیست

بوَد دختِ دریا و دلبندِ کوه دلش لیک در بندِ دلدار نیست

نیاساید الّا در آغوشِ مام ازیرا به‌جز رفتنش کار نیست

نگه کن بدان تازه گل در بهار که خرّم چنو گونۀ یار نیست

نگه کن بدان میوه اندر درخت که رخشان چنو دُرِّ شهوار نیست

.( ملک‌الشعرا بهار )


موضـــــوعات مــــرتبط: برآستان جانان(تذکره شعرا)، بدون شرح، گوناگون __________ ======
برچسب‌ها: برآستان جانان, مولوی, دهلوی, ملک الشعرای

خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 61 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 1:00