خــلدستان طریقت

متن مرتبط با «مولوی» در سایت خــلدستان طریقت نوشته شده است

برآستان جانان (مولوی +دهلوی =>ملک الشعرای) بهار

  • صبا می‌جنبد و بازم پریشان می‌کند از سر دلِ بدبخت اگر وقتی به حالِ خویش می‌آید رسید ایّامِ گُل وآن شوخ خواهد رفت در بُستان از آن روزی که می‌ترسیدم اینک پیش می‌آید (دهلوی) آیم کنم جان را گرو، گویی: مده زحمت برو خدمت کنم تا وا روم، گویی که: ای ابله بیا ای دل قرارِ تو چه شد؟ وآن کار و بارِ تو چه شد؟ خوابت که می‌بندد چنین اندر صباح و در مسا؟ دل گفت: حسنِ رویِ او، وآن نرگسِ جادویِ او ، وآن سنبلِ ابرویِ او، وآن لعلِ شیرین ماجرا ای عشق پیشِ هر کسی نام و لقب داری بسی من دوش نامِ دیگرت کردم که: دردِ بی‌دوا چِننده‌یْ گل ار خارَش انگشت خست گنه بر چننده‌ست، بر خار نیست **** یکی موسمِ گل بر آن برگذر ز دیدن گرت دیده بیزار نیست بر آن سبزه و گل بِچَم شادمان گرت جان رمنده ز گلزار نیست ببینی گرت نیستی خارخار که صد گونه گل هست و یک خار نیست نگه کن بر آن جویبارِ روان که گویی به‌جز اشکِ کهسار نیست بوَد دختِ دریا و دلبندِ کوه دلش لیک در بندِ دلدار نیست نیاساید الّا در آغوشِ مام ازیرا به‌جز رفتنش کار نیست نگه کن بدان تازه گل در بهار که خرّم چنو گونۀ یار نیست نگه کن بدان میوه اندر درخت که رخشان چنو دُرِّ شهوار نیست .( ملک‌الشعرا بهار ) موضـــــوعات مــــرتبط: برآستان جانان(تذکره شعرا)، بدون شرح، گوناگون __________ ====== برچسب‌ها: برآستان جانان, مولوی, دهلوی, ملک الشعرای بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برآستان جانان (مولانا)مولوی +حکیم نظامی

  •   ۩۩۩ ☫ برآستان جانان (مولانا)مولوی  ☫ ۩۩۩   گویند :ز پیمانـه ننـوشـید، حـــرام استهرکس که بنوشد به سر دار مقام استمـادوش به میـخـانه ی عـشـاق بـرفتیمدیدیم که مستـی همـه را کیش و مـرام استگـفتیم به پیمانـه چـه دارید کـه مستیـد؟گفتنـد شـراب است کـه ا, ...ادامه مطلب

  • برآستان جانان (مولانا)مولوی

  •   ۩۩۩ ☫برآستان جانان (مولانا)مولوی ☫۩۩۩ یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا نور تویی سور تویی دولت من, ...ادامه مطلب

  • برآستان جانان/مولوی

  •        ۩۩۩ ☫/  برآستان جانان/مولوی ☫ ۩۩۩    از اول امروز چو آشفته و مستیمآشفته بگوییم که آشفته شدستیمآن ساقی بدمست که امروز درآمدصد عذر بگفتیم و زان مست نرستیمآن باده که دادی تو و این عقل که ما راستمعذور همی‌دار اگر جام شکستیمامروز سر زلف تو مستانه گرفتیمصد بار گشادیمش و صد بار ببستیمرندان خرابات بخوردند و برفتندماییم که جاوید بخوردیم و نشستیموقت است که خوبان همه در رقص درآیندانگشت زنان گشته که ا,برآستان,جانانمولوی ...ادامه مطلب

  • برآستان جانان (تذکره)مولوی

  • می گویند: روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.  شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟ مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟! شمس پاسخ داد: بلی. مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!! ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن. ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟! ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند. – با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت. – پس خودت برو و شراب خریداری کن. - در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟! ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم. مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.آنها دیدند که مولوی داخل میک, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها