بگذار به (خلدستان)راحت بشوم یکسر / اشعار :بهمن 1401

ساخت وبلاگ

شب ‌گردش چشمت قدحی داد به خوابم
امروز چو اشک آینهٔ عالم آبم

تا چشم بر این محفل نیرنگ‌ گشودم
چون شمع به توفان عرق داد حجابم

هر لخت دلم نذر پر افشانی آهی است
اجزای هوایی‌ست ورقهای کتابم

چون لاله ندارم به دل سوخته دودی
عمری‌ست که از آتش یاقوت کبابم

بی‌سوختن از شمع دماغی نتوان یافت
بر مشق گدازست برات می نابم

چون سبزه ز پا مال حوادث نی‌ام ایمن
هر چند ز سر تا به قدم یک مژه خوابم

معنی نتوان درگره لفظ نهفتن
بی‌پردگیی هست در آغوش نقابم

بر آب وگلم نقش تعلق نتوان بست
زین آینه پاکست چو تمثال حسابم

کم ظرفیم از غفلت خویش است وگرنه

دریاست می ربخته از جام حبابم

واداشت ز فکر عدمم شبههٔ هستی
آه از غم آن‌ کار که ننمود صوابم

۩۩☫بی راهه ای : (طریقت) خود ساده می رود ۩۩۩

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

آیا مسیر جاده به بن‌بست می‌رود

دارد تمــام واقـعه از دست می‌رود

شاید همان کسیکه دم ازعقل می‌زند

در راه هوشیاری خود، مست می‌رود

امّا غریبه‌ای که در اول به دل نشست

وقتی میان سانحه بشکست می‌رود

اول اگر چه با سخن عشق می نشست

آخر خلاف آنچه که گفته است می‌رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده‌ای

وقتی میان طایفه‌ای پست می‌رود

هر چند مضحک است و پر از خنده‌های تلخ

بر ما هر آنچه لایقمان هست می‌رود

شاید کسی نشسته که غوغا به پا کند

وقتی غبار معرکه بنشست می‌رود

اینجا یکی برای خودش حکم می‌کند

آن دیگری نمونه به پیوست می‌رود

این لحظه‌ها به قیمت قد کمان ماست

تیری‌ نشسته آن دگری شصت می‌رود

بی‌راهه‌ای (طریقت) خود ساده می‌رود

حاشا مسیر جاده به بن‌بست می‌رود!

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

پیمانهٔ عجزم من موهوم بضاعت


چندان که به قاصد نتوان داد جوابم

گفتی چه‌کسی در چه خیالی به‌کجایی
بیتاب توام‌، محو توام‌، خانه خرابم

بیدل نه همین وحشتم از قامت پیریست
هرحلقه‌ که آید به نظر پا به رکابم

__________ ======
برچسب‌ها: بگذار به, خلدستان, راحت بشوم یکسر, اشعار

خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 80 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 15:11