شب گردش چشمت قدحی داد به خوابم
امروز چو اشک آینهٔ عالم آبم
تا چشم بر این محفل نیرنگ گشودم
چون شمع به توفان عرق داد حجابم
هر لخت دلم نذر پر افشانی آهی است
اجزای هواییست ورقهای کتابم
چون لاله ندارم به دل سوخته دودی
عمریست که از آتش یاقوت کبابم
بیسوختن از شمع دماغی نتوان یافت
بر مشق گدازست برات می نابم
چون سبزه ز پا مال حوادث نیام ایمن
هر چند ز سر تا به قدم یک مژه خوابم
معنی نتوان درگره لفظ نهفتن
بیپردگیی هست در آغوش نقابم
بر آب وگلم نقش تعلق نتوان بست
زین آینه پاکست چو تمثال حسابم
کم ظرفیم از غفلت خویش است وگرنه
دریاست می ربخته از جام حبابم
واداشت ز فکر عدمم شبههٔ هستی
آه از غم آن کار که ننمود صوابم
۩۩☫بی راهه ای : (طریقت) خود ساده می رود ☫۩۩۩
آیا مسیر جاده به بنبست میرود
دارد تمــام واقـعه از دست میرود
شاید همان کسیکه دم ازعقل میزند
در راه هوشیاری خود، مست میرود
امّا غریبهای که در اول به دل نشست
وقتی میان سانحه بشکست میرود
اول اگر چه با سخن عشق می نشست
آخر خلاف آنچه که گفته است میرود
وای از غرور تازه به دوران رسیدهای
وقتی میان طایفهای پست میرود
هر چند مضحک است و پر از خندههای تلخ
بر ما هر آنچه لایقمان هست میرود
شاید کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست میرود
اینجا یکی برای خودش حکم میکند
آن دیگری نمونه به پیوست میرود
این لحظهها به قیمت قد کمان ماست
تیری نشسته آن دگری شصت میرود
بیراههای (طریقت) خود ساده میرود
حاشا مسیر جاده به بنبست میرود!
پیمانهٔ عجزم من موهوم بضاعت
چندان که به قاصد نتوان داد جوابم
گفتی چهکسی در چه خیالی بهکجایی
بیتاب توام، محو توام، خانه خرابم
بیدل نه همین وحشتم از قامت پیریست
هرحلقه که آید به نظر پا به رکابم
__________
======
برچسبها:
بگذار به, خلدستان, راحت
بشوم یکسر,
اشعار
خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 80 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 15:11