خــلدستان طریقت

متن مرتبط با «حکیمانه» در سایت خــلدستان طریقت نوشته شده است

حکایات حکیمانه/ تیمور لنگ

  •   ۩۩۩ ☫ /حکایات حکیمانه/ تیمور لنگ     ۩۩۩        تیمور لنگ مادر زادی لنگ بود و یک پایش کوتاه تر از دیگری بود.  یک روز همۀ سرداران لشکرش را گرد تپۀ پوشیده از برف که بر فراز تپه، یک درخت بلوط وجود داشت، جهت مشخص نمودن جانشینش جمع کرد.سردارانش گرد تپه حلقه زده بودند. تیمور گفت:  همه تک تک به سمت درخت حرکت کنند و هرکس رد پایش یک خط راست باشه، جانشین من میشه.همه این کارو کردند و به درخت رسیدند، اما وقتی به رد پای به جا مانده روی برف پشت سرشون نگاه می کردند، همه دیدند درسته که به درخت رسیدند، ولی همه زیگزاگی و کج و معوج.تا این که آخرین نفر خود تیمور لنگ به سمت درخت راه افتاد و در کمال تعجب با این ک,حکایات,حکیمانه,تیمور,لنگ ...ادامه مطلب

  • حکایات حکیمانه

  •     ۩۩۩ ☫حکایات حکیمانه ☫ ۩۩۩    در گذشته دور، در جنگلی شیر حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود و خر هم نماینده ی حیوانات در دستگاه حاکم بود.با وجود ظلم سلطان و تایید خر و حیله روباه همه حیوانات، جنگل را رها کرده و فراری شدند، تا جایی که حاکم و نماینده و مشاورش هم تصمیم به رفتن گرفتند. در مسیر گاه, ...ادامه مطلب

  • دوبیتی (حکایات حکیمانه)طریقت

  •   ۩۩۩ ☫ دوبیتی  (حکایات حکیمانه)طریقت☫ ۩۩۩      وقت آن است عزیزان درد را درمان کنیمیاد گلهای بهار ی مرغ خوش الحان کنیمبهتر از این چیست مردم؟در دل ماه خدا کینه وکبروُ حسد را یک بیک زندان کنیم  شخصی باعجله  آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد.با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو م, ...ادامه مطلب

  • مثنوی _حکایات حکیمانه

  •      ۩۩۩ ☫ _ مثنوی _حکایات حکیمانه  ☫ ۩۩۩    خوبست گاهگاهی آدم کندنگاهی  در آسیاب آبی رفتن دَمِ صباحی     بر چرخ وُ دور گردن آخرکشیدم آهی ازآن جهت که بینی ویرانه کاخ شاهی   سرچشمه بود زیبا، گُل بود آن فریبا پژمرده می کند دل از فرط داغِ فردا آن کلبه نمادین امروزه گشته پیدا آن آسیاب ویران چون نینواس, ...ادامه مطلب

  • حکایات حکیمانه _ لجبازی

  •        ۩۩۩ ☫ حکایات حکیمانه _ لجبازی ☫ ۩۩۩   دو گدا در خیابانی نزدیک واتیکان کنار هم نشسته بودند. یکی صلیب گذاشته بود و دیگری هلال ماه ...مردم زیادی که از آنجا رد می شدند، به هر دو نگاه می کردند و فقط در کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود، پول می انداختند.کشیشی از آنجا می گذشت، مدتی ایستاد و دید که مر, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها