حکایات حکیمانه

ساخت وبلاگ

 

  

۩۩۩ ☫حکایات حکیمانه ☫ ۩۩۩   

در گذشته دور، در جنگلی شیر حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود و خر هم نماینده ی حیوانات در دستگاه حاکم بود.
با وجود ظلم سلطان و تایید خر و حیله روباه همه حیوانات، جنگل را رها کرده و فراری شدند، تا جایی که حاکم و نماینده و مشاورش هم تصمیم به رفتن گرفتند. در مسیر گاهگاهی خر گریزی می زد و علفی می خورد. روباه که زیاد گرسنه بود، به شیر گفت: اگر فکری نکنیم تو و من از گرسنگی می میریم و فقط خر زنده می ماند، زیرا او گیاه خوار است. 

شیر گفت: چه فکری داری؟ 

روباه گفت: خر را صدا بزن و بگو ما برای ادامه مسیر نیاز به رهبر داریم. و باید از روی شجره نامه در بین خود یکی را انتخاب کنیم و از دستوراتش پیروی کنیم. قطعا تو انتخاب می شوی و بعد دستور بده تا خر را بکشیم و بخوریم. 

شیر قبول کرد و خر را صدا زدند و جلسه تشکیل دادند. ابتدا شیر شجره نامه اش را خواند و فرمود: 

جد اندر جد من حاکم و سلطان بوده اند! 

و بعد روباه ضمن تایید گفته شیر گفت: من هم جد اندر جدم خدمتکار سلطان بوده اند. خر تا اندازه ای موضوع را فهمیده بود و دانست نقشه ی شومی در سر دارند، گفت: من سواد ندارم شجره نامه ام زیر سمم نوشته شده، کدامتان باسواد هستین آن را بخوانید. 

شیر فورا گفت: من باسوادم و رفت عقب خر تا زیر سمش را بخواند. خر فورا جفتک محکمی به دهان شیر زد و گردنش را شکست. روباه که ماجرا را دید، رو به عقب پا به فرار گذاشت. خر او را صدا زد و گفت: 

بیا حالا که شیر کشته شده ،بقیه راه را باهم برویم. 

روباه گفت: نه من کار دارم! 

خر گفت: چه کاری؟ 

گفت: می خواهم برگردم و قبر پدرم را پیدا کنم و هفت بار دورش بگردم و زیارتش کنم که مرا نفرستاد مدرسه تا با سواد شوم و گرنه الان به جای شیر گردن من شکسته بود.
 

   ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید  )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩  

  No automatic alt text available.

__________ ====== خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 4:23