خاطراتِ:خلدستان = حکایت (کاسه چوبی:)فیلتر تلگرام

ساخت وبلاگ

۩۩۩ ☫ حکایت (کاسه چوبی:)فیلتر تلگرام☫۩۩۩

ماه خوبان بانوان از روی رخشان خوب تر
آبــروی خوبی از چاه زنخدان خوب تر

قصد دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان خوب تر

ماه نرگس پس چرا طرفی نبست از عافیت
غنچهء لبخند مستوری به مستان خوب تر

بخت خواب آلود من بیدار هرگز می نشد
شد درخشان آسمان از روی رخشان خوب تر

با صبا همراه بفرستند از گلدسته‌ای
بوی عطری بر مشام از خاک بستان خوب تر

عمرتان طولانی افکارتان خیلی بلند
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران خوب تر

دل خرابی می‌کند دلدار را آگه می شود
شدچلیپا دوستان جان من و جان خوب تر

چون نکیسا وُ چلیپا می شود هم داستان
خاطرات گیسو وُ زلف پریشان خوب تر

ای رفیق همنشین از کوی ما چون بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان خوب تر

ای صبا با شاعران« شعرخلدستان»بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان خوب تر

گرچه دوریم ازبساط وصل همت کور نیست
بنده شاه شما وقـــت ثناخوان خوب تر

ای شهنشاه بلنداختر خدا یا لعبتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان خوب تر

می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
شاعرِ اهل (طریقت) شکرافشان خوب تر

اینم گفتگوی تلگرامی با یکی از دوستان جان ...

در شب ناآرام 10 دی 1396 ...

http://sorodehay-tarighat.blogfa.com/post/1641

یک شب قبل از فیلتر تلگرام ...

البته که این ابزار ارتباطی با وجود فیلترشکن – همچنان – پابرجاست ...

با کلاه کریسمس ...

این محدودیت حتی اگر موقتی هم باشه ...

به نظرم برای آنها که معتاد فضای مجازی و الینه شبکه های موبایلی شده بودند ...

سبب خیر و برکت میشه ... !!

والله به خدا ! ... :))

کار و کاسبی و هوش و حواس ملت رو در سیطره خودش گرفته تلگرام ...

شاید برگردند به زندگی ...


_______________________________________________________________________

کاسه ی چوبی
پیر مردی تصمیم گرفت تا با پسر و عروس ونوه ی چهارساله خود زندگی کند.دستان پیر مرد می لرزید و چشمانش خوب نمی دید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست.

پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند. باید درباره پدر بزرگ کاری بکنیم و گرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آن ها یک میز کوچک در گوشه اتاق قراردادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد . بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد. هروقت هم خانواده او را سرزنش می کردند، پدر بزرگ فقط اشک می ریخت و هیچ نمی گفت.

یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر روبه او کرد و گفت:

پسرم داری چی درست می کنی؟

پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آن ها غذا بخورید!

یادمان بماند که :
"زمین گرد است..."

۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩محمد مهدی طریقت


موضـــــوعات مــــرتبط: نثر ( ارائه ی مطلب)، مناسبت مذهبی __________ ======
برچسب‌ها: شاعرِ اهل, طریقت, شکرافشان خوب تر, خاطراتِ

خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 0:39