۩۩ ☫صاحبدل/حکایت(طریقت) چون دهل بیهوده مخروش☫۩۩
صاحب دلی خردمند به پسرش گفت :
برویم زیر درخت صنوبری بنشینیم. پسر به همراه پدر راهی شد. پدر دست در جیب کرد و مقداری سکه طلا از جیب خود بیرون آورد و بر زمین نهاد. گفت:
پسرم! می خواهی نصیحتی به تو دهم که عمری تو را کار آید؟ یا این سکه ها را بدهم که رفع مشکلی اساسی از زندگی خود بکنی؟
پسر فکری کرد و گفت: پدرم! بر من پند را بیاموز. سکه ها را نمی خواهم، سکه برای رفع یک مشکل است، ولی پند برای رفع مشکلاتی برای تمام عمر.
پدرش گفت: سکه ها را بردار.
پسر پرسید: پندی ندادی؟
پدر گفت: وقتی تو طالب پندی و سکه را گذاشتی و پند را بر داشتی، یعنی می دانی سکه ها را کجا هزینه کنی و این بزرگ ترین پند من برای تو بود.
پسرم !بدان خدا نیز چنین است، اگر مال دنیا را رها کنی و دنبال پند و حکمت باشی، دنیا خودش به تو رو می کند. ولی اگر دنیا را بگیری یقین کن ، علم و حکمت از تو گریزان خواهد شد.
خطا هرگز مکن از دشمنان گوش
که عهد دوستان گردد فراموش
که گفت آن روی شهرآرای بنمای
بسان بی خرد ، می باش درپوش
دل سنگینت آگاهی ندارد
که من چون دیگ رویین میزنم جوش
نمییابم خلاص از دست فکرت
مگر افتاده باشم مست و مدهوش
به ظاهر پند مردم مینیوشم
نهانم عشق میگوید که منیوش
مگر ساقی که بستانم ز دستش
مگر مطرب که از دستش کنم نوش
مرا جامی بده وین جامه بستان
مرا نقلی بنه وین خرقه بفروش
نشستم تا برون آیی خرامان
تو بیرون آمدی من رفتم از هوش
تو در عالم نمیگنجی ز خوبی
مرا پند پدر همواره در گوش
خردمندان نصیحت میکنندم
(طریقت) چون دهل بیهوده مخروش
ولیکن تا به چوگان میزنندش
دهل هرگز نخواهد گشت خاموش
خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 110 تاريخ : سه شنبه 9 بهمن 1397 ساعت: 18:31