۩۩۩ ☫حکایت (طریقت)کشتی بان ☫۩۩۩
یکی از عالمان مغرور صرف و نحو که به دانش خود بسیار افتخار می کرد، روزی در کشتی نشست و به سفری دریایی رفت. او هرگاه فرصتی می یافت، توانایی خود در صرف و نحو را به رخ دیگران می کشید.
چند ساعت از سفر که گذشت، به کشتی بان گفت :« تو از دانش صرف و نحو آگاهی داری؟» ناخدا جواب داد :« نه از این علم اطلاعی ندارم. »
عالم مغرور گفت :« پس نصف عمر تو بر باد فنا رفته است. »
کشتی بان از این سخن دل شکسته شد اما به روی خودش نیاورد.
کشتی همچنان دریا را می شکافت و پیش می رفت که ناگاه به گردابی افتاد. کشتی بان فرصت را غنیمت شمرد و به عالم مغرور گفت : « از شنا کردن آگاهی ؟» عالم مسلط به صرف و نحو گفت : « نه. » کشتی بان گفت :« پس کل عمرت بر فنا است؛ چون کشتی به گرداب افتاده است و غرق خواهی شد .»
محو*می بایدنه نحواینجا بدان گرتو محوی،بیخطر درآب ران
آب دریا مرده را بر سرنهد ور بُود زنده،ز دریا کی رهد؟
چون بمردی تو ز اوصاف بشر بحر اسرارت نهد بر فرق سر
کلید واژه ---- محو : از بین رفتن خودخواهی
برگرفته از کتاب حکایت نی نوشته قربان محمد آبادی
میزا رضاو ناصرالدین شاه
خــلدستان طریقت ...
ما را در سایت خــلدستان طریقت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1sorodehay-tarighat8 بازدید : 73 تاريخ : شنبه 6 بهمن 1397 ساعت: 8:38