خــلدستان طریقت

متن مرتبط با «عشق» در سایت خــلدستان طریقت نوشته شده است

شاعرما (طریقت) است، شادی هر دو عالم است+جام شراب (عشق) کو تا که به می (وضو) شود

  • ۩۩۩ ☫ ز طبع سرکش شاعر (طریقت) حق بین / اشعار ☫ ۩۩۩ زِ اشکِ شمع که در شام تار چکچکه شد گُـهر ز دیده ی شب زنده دار چکچکه شد به شب غبار گنه زآب دیده باید شُستزِ اشک پاک سحر ، این غبار چکچکه شد بوَد ز چشم ستم‌بین من که در همه عمرسرشکم از ستمِ روزگار چکچکه شد دلم شکسته و گردون شهاب ثاقب خودبه سرشکستگی ام ، گریه وار چکچکه شد زمانه زرگر عیّار شد که بار دغلدر آلیاژ ، به جای عیار چکچکه شد فریب نرد وفای بشر مخور ای دل!که طاس کذب و ریا در قِمار چکچکه شد نهاده شیخ ز سجّاده دام و بر سر آنز سبحه ، دانه به صید شکار چکچکه شد زهی صداقت ساقی که باده‌ای جانبخشفــزون ‌تر از همه بهــر خُمار چکچکه شد به زندگی نکند گر وفا بوَد چون خارگُلی که دوست به سنگ مزار چکچکه شد ز دیدگانم اگر خون چکد عجب نبوَدکه خونِ دل بوَد از جور یار چکچکه شد ز سوز دل بوَد اشکم به وفق آتش وُ آبز کوه آتش اگر ، آبشار چکچکه شد ز سنگ فتنه ی اطفال جنگجوی جهانز شاخ صلح و صفا برگ و بار چکچکه شد ز تیزچنگ عقابان جان‌شکار بشرکبوتران وفا جان‌سپار چکچکه شد چگونه غم نخورم چون خدنگ استعماربه قتل نوع بشر ، مرگبار چکچکه شد بگو به جوهریان پربهاست اشک یتیمکز ابر دیده ، دُرِّ شاهوار چکچکه شد به حال خارکن رنجدیده خون می گریمکه خون ز پنجه‌اش از جور خار چکچکه شد فدای مرد هنرور که خوشتر از ژالهعرق ز عارضِ رخسار چکچکه شد پُر است کاسهٔ صبرم ز جور خلق کنونچه جنبشی کنم از هر کنار چکچکه شد ز طبع سرکش شاعر(طریقت) حق بین به جان دشمن ملّت ، شرار چکچکه شد عمامه تا خورده دارد مردی که مردی که دستش چلاق است خشم است و آتش نگاهش یعنی سوار اُلاغ است رخساره می‌تابم از او اما به چشمم نشستهبس نوجوان است و شاید نسلی که در غم نشسته بادا که چون من چنین باد چل سال, ...ادامه مطلب

  • اشعار : عشق و شاعر اهل (طریقت)نیک شو

  • ۩۩۩ ☫ تاریخ=تقویم : (طریقت) 1402☫ ۩۩۩ رضاقلی‌میرزا نایب‌السلطنه فرزند نادر، شاه طهماسب دوم را که در زندان بود، خودسرانه به قتل رساند و حتی برای قتل پدرش دسیسه‌چینی کرد.در این ابتذال استبداد، از محمدتقی‌خان بیگلربیگی فارس گرفته تا سام میرزا بینی‌بریده، همه به بهانهٔ عدالت‌خواهی و مبارزه با ظلم، جامعه را به جهنمی تبدیل کردند که مردمان بسیاری از مرزهای شرقی راهی هند، و از مرزهای غربی عازم عثمانی شدند.از این‌ها گذشته، نظام استبدادی نادرشاه قادر به انجام اصلاحات نبود. تندی و تیزی استبداد نادری، هیچ مرد عادل و فرهیخته‌ای را در درون طبقهٔ حکومت‌گر باقی نگذاشته بود که در اندیشهٔ اصلاح‌گری برآید و آخرین افرادی که در گروی نجات ایران داشتند را نیز به حاشیه راند. به عنوان نمونه، میرزا محمدزکی مشهدی که از نزدیکان مورد اعتماد شاه بود، به بهانهٔ خدمت به عتبات عالیات، از استبداد نادری گریخت،. آرشیوهای خارجی چه می گویند؟ بنا به اسناد آرشیوی روسیه که در کتاب دولت نادرشاه افشار (۱۹۵۸) منتشر شده‌است، فقط در ابتدای سال ۱۷۴۷، حدود ۲۰٬۰۰۰ نفر از قشونی که در آذربایجان و ارمنستان مستقر بودند، به همراه سرکرده‌هایشان گریختند. در این مرحله، نادر از مردم برید و تصمیم گرفت که انتقام سختی از ایرانیان بگیرد.به دنبال شکست از عثمانی و انعقاد صلح، لشکری را که با هدف برکنار کردن خلیفهٔ عثمانی روانهٔ استانبول کرده بود، به اصفهان آورد تا خشم و غضب خود را بر سر اصفهانی‌ها خالی کند.در خواب دید که شمشیر از کمرش باز کردند:آخرین کسانی که از نادر جدا شدند خوانین کردستان بودند. خوانین زعفرانلو، کیوانلو و ریش‌سفیدان چمشگزک به یک باره شوریده و در خبوشان، سپاهی را گرد آوردند. نادر دیگر هیچ جایی در جهان نداشت و گفته شده ک, ...ادامه مطلب

  • رسوای عشق وشاعر اهل (طریقت) م+ آفاق را گرفت (طریقت) حضور تو (خلدستان)

  • عجیبا چه سالی که بر ما گذشت همه روز و شب بــا دریغا گذشت هماره پنـــاهم کــنـــار تو بود تو رفتی پناهم چو رؤیا گذشت به چشمم جهان رنگ زردی گرفتبه دل داغ تو لاله ‌آســـا گذست شب امّا که پنداشتم دیر پاست چو کردم نظر دیدم امّا گذشت دلم جلوه‌ای از جوانی ندید اگر دید، هم با تو تنها گذشت به داغ تو ای اختر تابناک عجب آتشی در دل ما گذشت فراق تو آتش به جانم فکند که دودش مرا از سر و پا گذشت طبیبا! چه کوشی به تسکین من؟که درد دلم از مداوا گذشت کجا رفتی، ای مهربانم که زودز سر سایه‌ات آشکارا گذشت نشان تو مانده به هر دفتریبه خود گویم آن مرد دانا گذشت ندیدست بعد از تو شادی دلم تو رفتی و عمرم به غم ها گذشت ندانم سرودن سخن سالهاستکه آن ذوق و آن طبع گویا گذشت تو رفتی و بی‌تو سخن رنگ باختکه هنگام لطف و تمنــّا گذشت زمانه نبیند چو تو شاعری که آوازه‌ات از ثریا گذشت پس از تو کسی شعر دلجو نگفتکه فصل سرودن ز دنیا گذشت چگونه نلغزد قلم بعد تو قلم سر نگون جوهرآسا گذشت قرار و امید از دلم دور شد چو موجی که بر روی دریا گذشت به جان تا ابد درد و غم با من استکه صبر از دلِ ناشکیبا گذشت چه گویم که این تیره‌ بختِ عجوز به ما بی‌تو چون شام یلدا گذشت چنان موج غم بر دل ما نشستکه آب از سرم بی‌محابا گذشت تو ای شاعر بی‌بدیل زمان که شأنت ز انکار و حاشا گذشت بسی زشت و زیبا شنیدی به حلمکه این نیک وُ بد با مدارا گذشت نخواهم که بی‌تو دمی دم زنم که بر کام من دم چو صفرا گذشت به افسوس گویم که یادش بخیر شبانی که با تو چو رؤیا گذشت از آن گرم جوشی شدم تا جدا همه روزگارم به سرما گذشت بلندای شعر است، چون کوه قافکلام تو زان همچو عنقا گذشت بزرگا، ادیبا، سخن‌گستراکه شعر تو از حد اعلا گذشت نگنجد به ظرف بیان، شعر توکه معناش از رفع معنا , ...ادامه مطلب

  • ما نظر کرده عشقیم (طریقت) خطبه اول (شفارش می کنم شمارانافرمانی کنید

  • ۩۩۩ ☫ دین (طریقت) برآستان جانان (میرزداه)عشقی ☫ ۩۩۩ صدایت در نمی آید، کجا افتاده ای بی جاندل ِدیوانه، گرگِ تیرخورده، اسبِ نافرمان! غزالانِ جوان از غُرّشت دیگر نمی ترسنددُمت بازیچه ی کفتارها شد شیرِ بی دندان! چه آمد بر سرت در شعله های "دوزخ اما سرد"چه دیدی "در حیاطِ کوچکِ پاییز در زندان" چرا سربازهایت از هراسِ جنگ خشکیدندچه ماند از تخت و تاجت شهریارِ شهرِ سنگستان؟ چرا از خاکِ مان جز بوته ی حسرت نمی رویدکجای این بیابان گریه کردی ابرِ سرگردان؟ نبودی هفت گاو چاق، اهلِ شهر را خوردند!نیا بیرون! کسی چشم انتظارت نیست در کنعان به زندان می برد؟ باشد! اگر کوریم، باکی نیستکه دارد انتظارِ مَردی از آغامحمدخان؟ که دارد انتظار رویشِ گُلْ داخلِ سلّول؟که دارد انتظار برف، در گرمای تابستان؟ به یک اندازه بدبختیم! ماه و سال بی معنی ستچه فرقی می کند اسفند، یا مرداد، یا آبان....دلم سرداست،چون منظومه ای بی وِیس وبی رامیندلم خون است، چون شیرازِ بی داش آکل و مرجان نهیبت می زنم با لهجه ی اجسادِ نیشابورنگاهت می کنم با چشم های مردمِ کرمان قفس می گفت: با مُردن هم آزادی نخواهی یافتفریبم داده ای با قصه ی طوطی و بازرگان تبر در دست ِمردم، تندبادِ بی امان در پیشمبادا ساقه در دستت بلغزد غولِ آویزان! خلقتِ من در جهان یک وصله ی ناجور بودمن که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود؟ خلق از من در عذاب و من خود از اخلاقِ خویشاز عذابِ خلق و من یارب! چه ات منظور بود؟ حاصلی ای دهر از من غیرِ شر و شور نیست!مقصدت از خلقتِ من ، سیر شر و شور بود؟ ذاتِ من معلوم بودت، نیست مرغوب از چه امآفریده‌ستی ، زبانم لال چشمت کور بود؟ کاش یارب! چشم می‌پوشیدی از تکوین منفرض میکردی که ناقص خلقتِ یک مور بود؟ ای طبیعت! گر نبودم من جهانت, ...ادامه مطلب

  • من که «خُلدستانیم»تا دل بود در کام من+ گر (طریقت)خود بخود دیوانه ی عشق توشد

  • ۩۩۩ ☫ تا مقصد ☫ ۩۩۩ ۞ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۩۞۩ஜ۞ஜ۩۞۩ஜ۞ باخودم می گریم امّا حال من بدمی شودجان من جان شما در رفت وآمد می شود در دلـــم تامقصد «اِناالـــیهِ راجــعـــون»گوش جانم وام داربانگ معبدمی شود شک آن شرطی که جسمم رابسوزدنیزهستیاد آن حکمی که برجانم بتابدمی شود زندگی هرجا که من هستم،همه درداست،هودرد با حدی که یاهو درد بی حدمی شود مرگ در شهری که من هستم ،نمی میردچرا؟زندگــــانی نــــیزجز مرگ مجــــدد می شود آدمی اینجاکه من هستم دلش تنگست تنگهر کجا ماننــــد اینجا،غم زبـــانزد می شود آدمی با این وجود آرامش ِ آرامش استشادمانم شادمان،آرامشم صد می شود گاه با ایمان خــــود در شک و تـــردیدم ولیگرچه با کفر خود اینجا جان مردد می شود آدمی تنها تر ازتنهائی خـــویش است بازآدمی اینجا به جز روحی مجرد می شود من که «خُلدستانیم»تا دل بود در کام منکام ِمن تاکی؟ دگر زندیق ومرتد می شود؟ موضـــــوعات مــــرتبط: اشعار، مناسبت مذهبی، مناسبت ملی، غزلیات، برآستان جانان(تذکره شعرا)، خاطرات، قصاید __________ ====== برچسب‌ها: گر, طریقت, خلدستان طریقت, خوانسار بخوانید, ...ادامه مطلب

  • هم در حقیقت ظاهری هم در (طریقت) راهنی :رد پای ط /اشعار : عشق است قصه های(طریقت)نه بیش و کم

  • ۩۩۩ ☫ عشق است قصه های(طریقت)نه بیش و کم ☫ ۩۩۩ هرگاه زیر چشم به بیگانه می کنیخون مرا زِ جوش به پیمانه می‌ کنی ای آنکه دست بر سر من می‌ کشی!مکشنزد رقیب موی مرا شانه می‌ کنی؟ گفتی ولی نصیحت دیــوانگان مکن!گفتم:، ولی نصیحت دیوانه می‌ کنی ای شعر سنگدل که به آیینه سر زدیدر لانه ی شکسته‌ دلان خانه می‌ کنی؟ من شعر خودچگونه ببافم که عاقبتچون رنگرَز شکایتِ پروانه می کنی عشق است قصه های(طریقت)نه بیش وُ کم این قصه را به جانِ خود افسانه می کنی موضـــــوعات مــــرتبط: اشعار، برآستان جانان(تذکره شعرا)، خاطرات، مطالب دردست چاپ، بدون شرح، گوناگون __________ ====== برچسب‌ها: طریقت, راهنی, رد پای ط, اشعار بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عشق زجری ممتدوُ عاشق (طریقت)خوشتر است

  •         ۩۩☫عشق زجری ممتد و عاشق (طریقت)خوشترست ☫۩۩   می‌نشینی در نفسهایم که تکرارت کنم مثل صیدِ رو به تسلیمی گرفتارت کنم می‌نشینی در دلم... آرام و دورادور و گرم تا که یکباره خودم را وقف دیدارت کنم فاص, ...ادامه مطلب

  • آواز عشق گریه مستان(طریقت)است

  •   ۩۩۩ ☫  آواز عشق گریه مستان   (طریقت) است ☫۩۩۩ شادی بیا که با تو ز تن بگذرد تبم تابی دگرندارم وُ چون تیرگُون شبمگفتم زماه گویم وُعشق وُ نگاه وُلبدارم اُمید  رفع غم از گوشه لبم هرنیمه شب پیالهء می میک, ...ادامه مطلب

  • دوبیتی (طریقت) جلوه ای از عشق سرکن

  •   ۩۩۩ ☫  دوبیتی  (طریقت) جلوه ای از عشق  سرکن ☫۩۩۩ دلی را از شراب وصل ترکن وجودت را منّور  هر سحر کن در استقبالِ جانان غوطه ور باش (طریقت)جلوه ای ازعشق  سرکن  ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مه, ...ادامه مطلب

  • من وُ تو عشق سرائیم (طریقت) به جواب

  •    ۩۩۩ ☫  من وتو عشق سرائیم  (طریقت)به جواب☫۩۩۩   گُفته بودی که لبت هیچ ننوشیده شراب   همچو لبهای من وُحسرتِ یک بوسهء ناب   من به تو جامِ شرابی به حوالت بدهم   تو بسی وعده کنی تاب دهی  بهر صواب  اگر آ, ...ادامه مطلب

  • متولد ماه عشق (اردیبهشت)

  • متولد ماه عشقلبخندش پر از مهر و دستانش وسط مرداد بهمن نگاهش پر از برق و اشکهایش ابتدای آذروقتی هست فروردین سلام میدهد و نبودش آخرین روز شهریورمثل خرداد پر از حادثه و قهر کردنش آغاز دی ماه میشود توی آبان چشمانش غرق شد و با تیر نگاهش عاشقی کردانتظارش به قشنگی اسفند و آغوشش خودِ اردیبهشتکسی را دارمخودش بهار و وجودش تابستان پاییز را عاشق کرد و نبودش سردی زمستان... ,متولد,ماه,عشق,اردیبهشت ...ادامه مطلب

  • صدسلام از عشق براهل (طریقت) یک کلام

  •       ۩۩۩ ☫ صدسلام از عشق براهل (طریقت)یک کلام☫ ۩۩۩      می روم تا هیزمی دیگر بریزم در اجاق هر چه خواندم شعرهایت رانیفتاد اتفاق هرزمان دست تمنا بر درختان می بری میوه ها دیگر به افتادن ندارند اشتیاق رفتنت چون بودنت تکرار رنج زندگیست خواب رفته ساعتم برروی  دیوار اتاق از دورنگی تلخ تر در کام اهل عشق نیست هرکسی با من دورنگی کرد شیرین شد فراق کافرم در دیدۀ زاهد ولی در دین عشق آفرین بر کفر باید داد ، نفرین بر نفاق   صدسلام از عشق براهل (طریقت) یک کلام    مرحبا ،صد آفرین برشاعر این اتحاد وُ اتفاق  ۩خــُلدستان طریقت ( صفحه جدید )۩۩ محمد مهدی طریقت ۩   ۩۩۩ ☫  (طریقت) ☫ ۩۩۩       __________ ====,صدسلام,عشق,براهل,طریقت,کلام ...ادامه مطلب

  • شدذکر(طریقت) همه از عشق و محبت

  •     ۩۩۩ ☫ شدذکر(طریقت)  همه از عشق و محبت ☫ ۩۩۩    از ظاهر و تقلید و عبادات گذشتیم از جامِ می و کوی خرابات گذشتیم رندانه زدم گام چنان  در رهِ جانان از نیک و بد و حال و کرامات گذشتیم هر بوالهوسی واقفِ رازِ دلِ ما نیست از زهدِ ریائی و مناجات گذشتیم آنگاه خدا داد به ما شهپرِ توفیق پَر باز نمودیم ،سموات گذشتیم چون باخبر از سوز دل و رنج نهانیم زین هستی موهوم و مکافات گذشتیم از مبدا عشق اَزلی دل شده روشن از وسوسه و قال و مقالات گذشتیم  نی زاهد و نی عالم نی فلسفه بافیم از درد سر جاه و مقامات گذشتیم استاد ازل درس صفا داده به ما یاد دلباخته از حیله و طامات گذشتیم شاعر شده ام بار اَدب هست به دوشم از هر ,شدذکرطریقت,همه,عشق,محبت ...ادامه مطلب

  • اشعار: گاه می پرسم (طریقت ) حاصل این عشق چیست

  • ۩۩۩ ☫ خــُلــِدستان طریقت ☫ ۩۩۩۩۩۩ ☫ ادبی، اجتماعی .فرهنگی ☫ ۩۩۩محــّمد مهــدی (حمید)طریقتمتولد 1344اردیبهشت خوانســارتحـصیلات کارشنــاسی ارشــددررشتــــــه روانشـــــــناسی۩۩۩ خـــُلـــــِدستان ۩۩۩دربـــــاره خــــوانســـــار1373اصفـــــهان به چــاپ رسیـــدبعد ازآن تعـداد بی شمــاری از مقــالاتبه , ...ادامه مطلب

  • (طریقت) توبه کردم توبه از عشق

  •   ۩۩۩ ☫ (طریقت) توبه کردم توبه از عشق☫ ۩۩۩  بــه مجــنون گفـت روزی ساربانیچــرا بیــهوده در صحــــرا دوانــی اگـــر بــا لیلــی‌ات بــودی سروکارشـــده آن بــی وفـــا با دیگری یار سر زلفش ‌به دسـت دیگران بین  خودت بیهوده در صحرا دوان بین ز حـرف ساربــان مجنون عیان کردجوابش بدین پاسخ  بیـان کرد درخت ب, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها